جرائد را میخوانم و سخنرانی ها را گوش میکنم . سروده ها را میخوانم و شعارها را میشنوم و در یوتوب می بینم :
درتظاهرات عده ایی مشغول به راهپیمایی هستند و درست در کنارشان چند تایی ماشین بوق میزنند و سواری شعار میدهند و تظاهرات میکنند و باقی هم با سرعت راه خودشان را میگیرند و میروند. گویی اعتراضات را چاره نمی دانند. بنابراین از هماهنگی با دیگران منصرف میشوند. عابران پیاده ایی را می بینم که ساک بدست می گذرند و نگاهی برجمعیت می اندازند . گاه دستشان را سپر خود میکنند و بسرعت میدوند و شعاردهندگان را تنها میگذارند . شاید حق هم دارند ... با دیدن فیلم ها هرج و مرج را احساس میکنی .هرکجای دنیا که باشی مشکلات را بوضوح لمس میکنی وگاه بنظرت درست شدن ایران غیر ممکن می رسد . وگاه استحکام و پایداری مردم را در مشتهای گره کرده می بینی . انرژی تازه میگیری و بخود میگویی : به جان خودم کار این رژیم تمام است ...
بعد به یک سخنرانی میروی که مثلأ نظم خودش را دارد ؟إإإ و درمیان ایرانیانی هستی که برای حقوق دیگران ، وقت دیگران ، گوش کردن به سخنان دیگران احترام قائل هستند . والبته عادت به دیرآمدن هم دارند . تصورمیکنی باهموطنانی روبروهستی که لزومی به توضیح یکسری قوائد نیست چون هم در کشورساکن و هم در نشست ایرانی همه چیز را رعایت میکنند .اما نه ، هنوزنه .
آنقدر دچار ضعف شخصیت هستیم که مثلأ سلام نکردن دیگران برای ما مرگ است... شب را تا صبح با سوآل : آخر چرا بمن سلام نکرد ؟ وازاین قبیل میگذرانیم . ویا در سخنرانی آقای گنجی ، با یک کلام ، زود به ما بر میخورد وبا شنیدن جمله : در شروع انقلاب نسل ما ، نسل بیسوادی بود، واویلا... دنیا... به ... آخر جلسه می رسد . آنوقت هیچ نکته مشترکی بین حرفهای گنجی و خود نمی بینیم . چون احتمالأ جزو همان بیسوادهای اول انقلاب هستیم . در تمام مدت سخنرانی به جای گوش دادن و فهمیدن لب مطلب ، در فکر جواب دادن وکوباندن هستیم ... پس به چه منظورآمده ایم ؟ بی شک ، حضار محترم ، گفته های این مرد را تا حدی باورداشته که اینجا حضوریافته است ؟
در زمان پرسش حرفهای خودمان را میزنیم . به دیگران هم کاری نداریم . مخالفت خود را باید سریعأ اعلام کنیم . ایده بی نظیر خود را عنوان کنیم . و فرصت به احدی ندهیم .
یعنی چه که آقای گنجی میگوید اگرما سیلی نخورده ایم حق ادعای طلب از دولت نداریم ؟ اگر کشته نداده ایم حق اعتراض نداریم؟ یعنی چه ؟ چی فکر کرده است ؟
آقای گنجی عزیز من فکر میکنم که بیشتراین سخن بود که آتش بر جان بعضی حضار زد. میدانید چرا ؟ ما اینجا همه چیز داریم ، وطن نداریم ، دوستانی داریم ، فامیل نداریم ، بی کس وکار هستیم . در تنهایی از مرگ پدر و مادر اشک می ریزیم وازنبودن در عروسی برادر، ساکت و افسرده
میشویم . اگراین ها جزو زندگی است ، پس ما زندگی نداریم ، فقط زنده ایم . مسلمأ در این دوران هر چه بر هموطنان رفت بر ما هم رفت ، اگر کسی اعدام شد ما هم شدیم ، اگر کسی سنگسار شد ما هم شدیم ، اینجا مردیم . هیچ کس هم نبود برایش بگوییم چطور .... سوختیم و ساختیم .
آیا گمان میکنید زندگی مرفه درمیان پوچ زندگی است ؟ آیا اسمأ ایرانی بودن واسمأ خواهر و برادر داشتن چیست؟ سال نو را تنهای باسوز پنهانی ، خیره برهفت سین وهفتاد غم دردل ، درد نیست ؟ ما دردرون مرده ها ، انسان نیستیم ؟ ایرانی نیستیم ؟ آیا در این سالهای گمشده ، نبودن و نفس کشیدن درایران جنایت نیست ؟ ما تبعیدیان اختیاری هستیم .
درد ما ایرانیان خارج از وطن درونی است . نادیدنی است . اگر قلبمان را بشکافید جز: ای.ران. ای.ران. از آن نخواهید شنید . جگرمان سوخته و زبان ، عاجز ازبیان درد عظیم ماست . گمان نبرید ما خود خواهان مرفه ، درک و شعورمقایسه کردن وضعیت هموطنان را نداریم . هرمسئله ای در ایران ما را دیوانه میکند . دلمان میخواست آنجا باشیم وهمراه با آنها فریاد بزنیم ، زندان برویم ، یا کمکشان کنیم . دستهایشان را ببوسیم . اما این دیوار شیشه ایی بین من و ایران تنها ، یاد آور زجر ماست . دستم را بروی مردم تظاهر کننده میکشم وگریه میکنم . صدای زجه های مادر ندا شبهایم را پر کرده است . قدمهای مادران عزادار رنجم را افزون میکند . قلبم میسوزد . و آه میکشم .چرا ؟؟؟ خدای ما کجاست ؟ خدای ما چه دینی دارد ؟ چرا باید اینهمه بسوزیم ؟ به چه جرمی ؟ به چه دردی ؟ چرا ؟
هرچه را که در گوشم بنام لطف و عدل خدا خواندند ، ذره ذره از تنم میریزد . دیگر نمیدانم چه کنم ؟ کی به ایران بر میگردیم؟ کی این ها تمام میشود ؟ کی بچه ها آزاد میشوند؟ کی مادران آرام می گیرند ؟ پس خدا کو ؟ خدا چی شده ؟ باید که کاری کند . قبل از آنکه دیر شود وقلبم را کینۀ از پروردگار پرکند ... من دیگر صبر وتحمل ندارم . نه ندارم . دیگر باید خدایی اش را نشانمان دهد . آخر دیگر چقدر ؟ آقای گنجی این بغض نهفته را برشما شکستیم .
دولت ها از داشتن سلاح هسته ایی حکومت می ترسند ما از سازنده اش . نمی دانند از آنچه هراس دارند ما هرلحظه برسرمان می بارد . نمیدانند همانطور که اثرات بمب هیروشیما بر نسل ژاپنی ها باقی ماند ، عواقب ناهنجارحکومتی هم برخون و جان و روان مردم ما تا ابد خواهد ماند . مردم کشورها از دل ایرنیان خبر ندارند و نمیتوانند شدت ظلم و فشاری را که بر کشوروارد است را تصور کنند. ای کاش ملت نیمه جان ایران اصل نقطه نظر دولت ها بود . ای کاش یک فکر اساسی برای مرگ تدریجی ایرانیان می کردند . که در زیر هسته آخوندی مانده اند . دیگر مردم با چه زبانی باید بدنیا بفهماند که هفتاد میلیون قلب از طپش می ایستد...
ما ، روی زمین غریب هستیم . یاری نداریم . باید حضور پر ابهت امان را ، همبستگی جدید امان را با احترام به حقوق یکدیگرو با محبت به انجام رسانیم . حسادت ها و رقابت ها و تعصبات را کنار بگذاریم . ما ایرانیان در هرکجا که زندگی میکنیم در یک سطح قرار گرفته ایم . اما دستان همدیگر را خوب نگرفته ایم . کافی است که دست همدیگر را بگیریم تا بالاتر بپریم . اگر قرار است چیزی را اصلاح کنیم از خود شروع کنیم . مگر قرار نیست برای ساختن ایران با هم تبانی کنیم ؟ همین کارها باعث شد که دیکتاتور آمد . دیدند ما اهل بحث و گفتگو و سازش نیستیم، زور آوردند . ساختن ایران به گفتۀ گنجی عزیز ، زمان و حوصله و بخشش و تحمل میخواهد وگرنه بیم آن دارم که خود بمب هسته ایی خود شویم .
نوشته عنکبوت گویا
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر