اینک صدایی دیگر ، صدای بیداری ، چشمان هشیاری ،
صدایی رساتر از هر صدای استبدادی ..... صدای انعکاس تیر به سهراب اعرابی .....
قصه ، قصۀ شهامت و جوانی است .... قصۀ اسارت و قتل و زنجیر .... درون میله های بلند و پیچیده .....
ایران ِ فراموش شده ؛ من فراموشت نکردم و بیادت تمام روز های زندگیم را گذراندم .چشمانم را بستم تا بار دیگر روحم بتواند در تو سفر کند ....
باید بنویسم . از سینۀ پر دردم که از شهرم دور افتاده ام .در و دیوار شهر فریاد میزند . میدانم که میبایست در درون خیابانهای آنجا بدنبال آنچه دیگران میخواهند می دویدم . کویر درونم ، سکوت مبهمی از درماندگی و دوری من از وطن است .
میبایست که این دل ِ شیدای ایرانی برای آن نقطۀ دور کاری کند. حرکتی ، حرفی ، تا عشق آتشینم را بدینسان بپایش بریزم .
اینجا نشسته ام و آرزویم بودن در آنجاست . هیچ چیز ، هرگز نه روزم را و نه روزگارم را شاد نخواهد کرد مگر پا برهنه در کوچه های شهرم راه بیافتم تا گرمی زندگی را از زمین مادری ام بستانم .
مرده ایی که هر روز در من چشم باز میکند تا از تاریکی بگریزد و بسختی تا شب سیاه همراهیم می کند ، هنگامی شادی حیات خواهد یافت که مرا در آن فضا باز یابد .
نوشته : عنکبوت گویا
آدرس ایمیل :allamehdahr@hotmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر